امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

امیر حسام

ادرار سوختگی

سلام شیرینم چند روزیه درگیر ادرار سوختگی جناب هستیم و اینقدر اذیت شدی که بردیمت دکتر دوستت ملیکا هم بیمارستان بستری بود و امروز مرخص شد به سلامتی انشالا امروز رفتیم مهدکودک برا تابستون ثبت نامت کردیم از امروز غذا خورد و خوابیدنت رو فرم اومد گوش شیطون کر دوستت دارم
30 خرداد 1390

امیر حسام لاغر میشود

سلام  جیگر مامان جند روزی درگیر پذیرایی از مهمونا بدم وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم آخه میدونی دایی نادر و خاله فریده و فریبا اومده بودن خونمون و من میدونستم شما چه بلایی قرار سر من و خودت بیاری بی زحمت 400 گرم وزن کم کردی به علت کم خوابی و اعتصاب غذا انگاری داری چهار دست و پا میشی فردا پس فرداس که به امید خدا را میافتی مامانی دوستت دارم
27 خرداد 1390

اپرا

سلام جیمل مامان امروز دیگه حسابی اپرا اجرا کردی البته این بار دوم بود یه بار هم وقتی رفته بودیم نمک آبرود چشاتو بسته بودی و برا خودت با صفا میخوندی امروز بابایی شما رو برد مغازه عمو سلمان شما حسابی گشتی ولی مامانی خیلی از دست باباییت ناراحتم منم با یکی از دوستام رفتم نمک ولی ... بی خیال تو را من چشم در راهم شباهنگام ...
19 خرداد 1390

دس دس

سلام جیگر عسل مامان امروز دیگه کلمه دس دس رو واضح گفتی و مرتب داری دست میزنی مخصوصا وقتی برات شعری میخونم یا وقتی سر حال از خواب بیدار میشی غذا رو هم دارم تو شیشه شیر بهت میدم میدونم اشتباهه ولی مجبورم چون با قاشق هیچی نمیخوری خیلی وستت دارم
18 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام طلای مامان امروز اصلا حالم خوب نیس یه مشکلی پیش اومده که بهم ریخته مامانت رو منو ببخش نتونستم باهات بازی کنم بابایی امروز برات شیشه سرلاک خوری خریده انشالا که بتونی خوب غذا بخوری داستان چشم گریان مرا از شب بپرس  
16 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام جیگر مامان حرکت جالب امروزت این بود که به کمک راحتی خودت رو به زور بلند کردی بعد از چند قدم خودت رو رسوندی به لپ تاب و دو دستی کوبیدی روش امروز فقط شیر خوردی و غذا هیچی! امشب با مادر خوندت و ملیکا طلا و باباییش رفتیم لب دریاو مادر خوندت گفت امیرم چقدر لاغر شد الان هم بابایی داره شما رو میخوابونه و من با وجود خستگی دارم وبلاگت رو به روز می کنم مرسی از دوستانی که به ما لطف دارن ...
16 خرداد 1390

ییلاق عمو سلمان

سلام  عسل مامان پریروز من و بابایی به همراهی پسر گلمون رفتیم ییلاق عمو سلمان تو فیروزکوه ولی چه بلایی که شما سر ما نیاوردی مرتب گریه میکردی و به خاطر سر و صدای بچه های شیطون اصلا نخوابیدی شیر و غذا هم که به خاطر تغییر آب و هوا لب نزدی این سفر کوتاه تجربه خوبی بود از عمو سلمان هم به خاطر دعوت پسر گلم ممنون   ...
14 خرداد 1390

عسل مامان

سلام نی نی امشب بابا اداره اس و من شما رو خوابوندم(البته با زحمت چون ساعت خوابت بهم خورده) تصمیم دارم اگه عمری باشه هر روز شما رو تو وبلاگت انتقال بدم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنش لذت ببری امیر حسام شما 8 ماه و 6 روزته و امروز جالب ترین حرکتت دویدن با هیجانت با رورواک تو حیاگ بود جدیدا فوق العاده کم غذا شدی شیر هم کم میخوری اگه نی نی های دیگه وبلاگ امیرم رو میخونن لطفا ما رو تو مسائلی که به وجود میاد راهنمایی کنن  مثل همین کم اشتهایی امیرم
12 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیر حسام می باشد